عشق یخ زده

عشق یخ زده

عاشقانه
عشق یخ زده

عشق یخ زده

عاشقانه

اگر عشق نبود


اگر عشق نبود، به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟! کدام لحظه نایاب را اندیشه می کردیم؟! و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟! آری! بیگمان پیش از اینها مرده بودیم، اگر عشق نبود.

سنگم


هوای خانه غمگین...
گلویم خشک و بے آب...
نفس در سینه پژمرده...
به سان شبنمے مغرور...
به خاکـے تشنه دل بستم...
من آن خاکم که افسرده...
شدم خاکسترے خفته...
به زیر آتشی پنهان...
کنون دیگر نه آهے بر لبم جاریست...
و نه حسرت به دل دارم...
مرا پنداشتند سنگم!
دگر یارای غلطیدن هم ندارم...


تو


من تو را نمی سرایم !..تو ...خودت در واژه ها می نشینی ..!خودت قلم را وسوسه می کنی !!و شعر را بیدار می کنی !! ...

پائیز زیبای من


آخر پاییز شد بشمار، تعداد دل هایی را که به دست آوردی بشمار، تعداد لبخندهایی که بر لب دوستانت نشاندی. بشمار، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی فصل زردی بود، تو چقدر سبز بودی؟ جوجه ها را بعداً با هم میشماریم......


پائیز

 

 

 

 

 

پائیز است
و من بی تو
هیچ حس شاعرانه ای ندارم
و این یعنی :
یا تو رفته ای از دلم
یا من مرده ام ...